زهرا: هفت ماه و پنج روز. سلام دخترکم! امروز شما عسل خانوم بالاخره یاد گرفتی چاردست و پا بری. خونه ی مامان جونینا بودیم و من گذاشتمت زمین تا بری بازی کنی. باباجون اتاقش بود و تو می خواستی بری پیشش. اما به جای این که مثل همیشه سینه خیز بری، روی چاردست و پا واسادی (قبلاً هم می تونستی رو چادست و پا واسی ولی نمی تونستی راه بری!) و به زور زانوهاتو به جلو حرکت دادی و رفتی جلو! انگار احساس کردی این جوری خیلی راحت تر می شه حرکت کرد! اما چون هنوز نمی تونستی تعادلت رو حفظ کنی هرچند ثانیه یه بار می افتادی زمین و سینه خیز می رفتی و بعد دوباره بلند می شدی و چاردست و پا دو قدم می رفتی جلو! من و مامان جون که خییییییییییییلی ذوق زده شدیم! بابایی ...